بازار و کسب و کار

علم بهتر است یا ثروت؟

روایتی از واقعیت تلخ در جامعه مامهندس عبدالله زمانی تونی:

از کودکی شنیده‌ایم که علم بهتر از ثروت است. آموزگاران با اطمینان می‌گفتند:دانش چراغ راه آینده است و ثروت تنها ابزاری موقت برای گذران زندگی روزمره. اما امروز در جامعه ما این باور دیرینه بیشتر شبیه به یک شعار اخلاقی است تا یک واقعیت اجتماعی. در دنیای واقعی، جایگاه علم روزبه‌روز کم‌فروغ‌تر می‌شود و ثروت  و موقعیت اقتصادی، معیار اصلی موفقیت به شمار می‌آید.در جامعه‌ای که مدرک دانشگاهی به آسانی خرید و فروش می‌شود، ارزش واقعی علم از میان رفته است. رشد بی‌رویه‌ی دانشگاه‌های غیردولتی و مؤسسات بی‌اعتبار، باعث شده مدرک تحصیلی از نتیجه‌ی تلاش علمی به کالایی قابل معامله تبدیل شود. امروز بسیاری بدون پشتوانه علمی یا پژوهشی، با پرداخت هزینه صاحب عنوان «دکتر» یا «مهندس» می‌شوند. این وضعیت نه‌تنها شأن آموزش عالی را پایین آورده، بلکه به بی‌اعتمادی عمومی نسبت به تحصیلات دانشگاهی انجامیده است.در چنین شرایطی، افراد شایسته و متخصص اغلب در حاشیه قرار می‌گیرند و معیار انتخاب و ارتقا نه دانش و تخصص، بلکه روابط و منافع شخصی است. نتیجه آن است که نخبگان واقعی دلسرد می‌شوند و چرخه تولید علم و پژوهش کارآمد از حرکت بازمی‌ماند.در کنار این بحران اعتباری، وضعیت اقتصادی قشر تحصیل‌کرده و استادان دانشگاه نیز به‌شدت نگران‌کننده است. بسیاری از اساتید باسابقه، که سال‌ها از عمر خود را صرف آموزش و پژوهش کرده‌اند، با حقوق‌هایی زندگی می‌کنند که حتی پاسخگوی هزینه‌های اولیه زندگی‌شان نیست. آن‌ها ناچارند چندین شغل هم‌زمان داشته باشند یا به کارهایی غیرمرتبط روی بیاورند تا بتوانند از پس مخارج زندگی برآیند.دانشجویان و فارغ‌التحصیلان نیز در همین چرخه گرفتارند. بازار کار توان جذب نیروی متخصص را ندارد و بسیاری از جوانان تحصیل‌کرده با ناامیدی به فکر مهاجرت می‌افتند. مهاجرت برای آنان تنها رفتن از کشوری به کشور دیگر نیست؛ نوعی اعتراض خاموش است به بی‌عدالتی و بی‌ارزشی علم در جامعه‌ای که شعارش با واقعیت فاصله دارد.در نقطه‌ی مقابل، گروهی از افراد که نه تحصیلات دانشگاهی دارند و نه تجربه علمی، اما به واسطه رانت، واسطه‌گری یا روابط خاص، به ثروت‌های هنگفت دست یافته‌اند، در رفاه و قدرت زندگی می‌کنند. دیدن این تضاد آشکار میان «دانش و فقر» از یک سو و «بی‌سوادی و ثروت» از سوی دیگر، برای نسل جوان سردرگمی و یأس به همراه دارد. آنان با خود می‌پرسند: وقتی بی‌سوادان و دلالان زندگی مرفه دارند، علم به چه درد می‌خورد؟این تغییر ارزش‌ها خطرناک‌تر از هر بحران اقتصادی است، زیرا بنیان فرهنگی جامعه را متزلزل می‌کند. وقتی ثروت جای علم را در باور مردم می‌گیرد، تلاش علمی جای خود را به تقلید و میان‌بر می‌دهد. در چنین فضایی، هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند مسیر توسعه پایدار را طی کند، چون دانش، که موتور محرک پیشرفت است، دیگر ارزشی ندارد.

واقعیت تلخ جامعه ما این است که در معادله امروز، علم نه منزلت دارد، نه امنیت، و نه بازده اقتصادی. استاد دانشگاهی که سال‌ها تحصیل کرده و پژوهش انجام داده، در تأمین معیشت خود درمانده است؛ در حالی که تاجر یا واسطه‌ای بدون تخصص، از رفاه و نفوذ برخوردار است. در چنین وضعیتی، شعار «علم بهتر است از ثروت» دیگر برای جوانان باورپذیر نیست.برای بازگرداندن جایگاه واقعی علم در کشور، اصلاحات عمیق و صادقانه لازم است. پایان دادن به خرید و فروش مدارک تحصیلی، افزایش شأن اقتصادی و اجتماعی اساتید و پژوهشگران، شفاف‌سازی در نظام آموزش عالی و مهم‌تر از همه، اجرای واقعی اصل شایسته‌سالاری در مدیریت و استخدام‌ها، گام‌هایی ضروری‌اند.تا زمانی که در جامعه ما علم به‌طور واقعی ارزشمند نباشد، ثروت همچنان بر صدر خواهد نشست و دانایی در حاشیه خواهد ماند. بازگشت به ارزش علم، یعنی بازگشت به مسیر درست توسعه؛ مسیری که در آن موفقیت نه با رانت و پول، بلکه با تلاش، تخصص و دانش تعریف می‌شود. جامعه‌ای که به علم پشت کند، در حقیقت آینده خود را از دست داده است.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا